ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ

ﮐﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺷﺴﺘﻦ ﻗﺒﺮ

ﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ !

این روزها

از بلندی موهایت فهمیده ام

چند وقت است تو را نوازش نکرده ام ...!

من ازت خاطره دارم

خاطره

درد کمی نیست ...!

زن ها

 زخم هایشان را

 لاک می زنند ...!

همین که در خاطرم فکر میکنم

گاهی بیاد منی ...

برای هفت پشتم کافیست

اگر نه

ما را چه به آرزوهای بزرگ ...!

دارد پاییز می رسد

برگم

پر از اضطراب افتادن ...

دلم می خواست زمان را

به عقب باز می گرداندم ...

نه برای اینکه آنهایی که رفتند را

بازگردانم ...

برای اینکه نگذارم آنها بیایند ...

به درخت نگاه کن...

قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند

ریشه هایش تاریکی را لمس کرده...

گاه برای رسیدن به نور،باید از تاریکی ها گذر کرد...

خدایا ....

سال هاست به این نتیجه رسیده ام که

" تو "

آن مشترک مورد نظری هستی

که همیشه در دسترسی..

جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد ؛ به شب آدم اما …

عشق یک حس مه آلود است

انتهایش را کسی هرگز نمی داند …
.

بهار …

و این همه دلتنگی؟!

نه ،

شاید فرشته ای

فصلها را به اشتباه

ورق زده باشد.

مسیر زندگی یک طناب باریک است که

اگر نتوانید بین عقل و قلبتان تعادل برقرار کنید

سقوط شما حتمی است

در هر ورق زمان نوشته ام :

به یادت میمانم حتی اگر هزار صفحه از تو دور باشم !

گاهی تو

گاهی یاد تو

گاهی هم غم تو

آخر این تو کار مرا تمام می کند …

نوشته هابهانه اند

فقط می نویسم

که یاد آوری کنم”بیادت هستم”

باورش با تو …

تو هنوز با تمام نبودنت ، تمام بودن منی !

خدایا ببخش ، امانت دار خوبی نبودم

دلی که داده بودی شکست !

آدم فقط در مورد بقیه خیلى راحت میتونه بگه :

فراموشش کن !

باز هم مثل همیشه که تنها میشوم ، دیوار اتاق پناهم میدهد

بى پناه که باشى قدر دیوار را خوب میدانی !

چند سال گمم تو روزایی که گذشت …

هیچ خوشــــــی بـــی تــــــــو کامل نمیشود حتـــــــــی اگر محض دلـــــــخوشی بگویم خوشــــــ گذشـــــت ...

دلـــگــیــرم از تـــویـــی کـــــــه هنــــــرمنـــدانـــــه برای دل تــنـــگــی هــــایــــــم بــهــــانـه های بـــــی بـــهــــانــه آوردی …

نمایشگاه زده ام` روزهای نبودنت را…
آه میکشم و قاب میکنم` بیا تماشا کن !!!

به من گفت خراب

همان کسی که پاکیم را بخاطر آغوشش فروختم